میخوام یه قضیه ای رو براتون تعریف کنم
وقتی قضیه محمد و برا مامانم گفتم با کمال نا باوری خیلی کول برخورد کرد و برعکس موقع های دیگه نرید بهم:)
اما حالا هر موقع صحبت خواستگار میشه هی میگه پ چرا اون پسره که اشنامون بود و تولیدی و خونه و کار و ماشین و اخلاق خوب و قیافه خوب و شخصبت خوب و اینا داشت و قبول نکردی؟!
و من خیلی راحت تو چشماش زل میزنم میگم حالم ازش بهم میخورد:)
اونم دیگه صحبتشو نمیکنه^_^
درباره این سایت